مامان بزرگم خیلی مریض بود و در ضمن دکتری که همیشه میره پیشش مطبش باز نبود به هزار زحمت راضیش کردیم بره پیش یه دکتر دیگه وقتی رفتیم داخل،معاینه که تموم شد مامان بزرگم گفت: آقای دکتر یه چیزی بنویس فعلأ خوب بشم تا چند روز دیگه برم پیش یه دکتر درست حسابی ۷سال درس خوندشُ شست مثل رخت پهن کرد رو بند!
علی حسینی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 ساعت 01:16 ق.ظ
شوهر : خانوم ! غذا آمادس ؟ همسر : هنوز نه باید یه کمی صبر کنی ! شوهر : پس من میرم بیرون یه چیزی میخورم و برمیگردم ! همسر : لطفا فقط ۵ دقیقه صبر کن ! شوهر : یعنی غذا ۵ دقیق دیگه آمادس ؟! همسر : نه دیگه ! من ۵ دقیقه دیگه آماده میشم بریم بیرون !
علی حسینی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 ساعت 01:15 ق.ظ
رفتم گلفروشی گفتم آقا این گل طبیعیه ؟؟؟ یه دختر بچه ۵ساله ای اونجا بود گفت پــَ نَ پــَ سزارینه ! به جون خودم من تا ۱۲سالگی فکر میکردم بچه ها رو لک لک ها از آسمون میارن !
علی حسینی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 ساعت 01:04 ق.ظ