مراحل زندگیِ من و ترس از اشخاص
دو سالگی : عباس عاغا
چهار سالگی : نمکی
شیش سالگی: بچه دزد
ده سالگی : تاریکی
سیزده سالگی : جن
هیجده سالگی : جدایی از دوست دخترم
بیست و پنج سالگی : تموم شدن حجم اینترنت
ما که نه قیافه داریم نه پول ، دلمون خوشه اگه کسی بیاد سمتمون مارو واسه خودمون میخواد …
یه همچین دیدگاهی دارم نسبت به روابطم !
راستش می خواستم یه اعترافی بکنم :
یکی از اعضای بدن من پیوندیه …
ابروهام !
امیدوارم یه روزی فرهنگسازی بشه که وقتی یه نفر میره برای خودش چایی بریزه،
همه نگن برا منم بریز !
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻻﯾﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﭘﺪﺭ ﺑﺸﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ،
ﻣﻮﻗﻊ ﺯﺍﯾﻤﺎﻥ ﺯﻧﻢ ﺗﻮ ﺣﯿﺎﻁ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺭﻭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺑﺸﯿﻨﻢ ﻭ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﮑﺸﻢ …
البته قبلش باید هماهنگ کنم که غروب باشه و تکه های ابر در آسمان نارنجی حضور داشته باشن !
ﺍﺻﻦ ﺁﺧﺮﻩ ﮐﻼﺳﻪ …
دعای آخر شب :
خدایا به من قدرتی عطا فرما که بتونم کامپیوترو شاتدان کرده و بکپم …
هر وقت کسی بهتون گفت : یه چیزی بگم ؟ بگید نه نگو …
چون اگه بگی بگو ، میگه هیچی ولش کن !
پیشگیری بهتر از درمان است … البته اینا کلا لاعلاج هستن !
ایرانسل در آینده ای نزدیک :
مشترک گرامی …
اومدم سر کوچتون ، در خونتون خونه نبودی
راستشو بگو با همراه اول کجا رفته بودی ؟؟
شباهت زندگی من و اینشتین در اینه که هر دو بچگیهامون خنگ بودیم
ولی خب از وسطهای بیوگرافیمون به بعد یه کم متفاوت میشه …
غلط کرده هرکی گفته من برای تو تره هم خرد نمیکنم !!!
من برای تو خیلی چیزا خرد میکنم !
مثلا دندونات یا حتی قلم پات …