یکی از دلایلی که من تا حالا نرفتم خارج اینه که اونجا یکشنبشون جمعه س ،
جمعه همه حالش به اینه که جمعه باشه …
اینایی که برای تبریک تولد مینویسن HBD ، اینا خیلی آدمای مهمی هستن ،
خیلی وقتشون کمه باید برن جونه چند نفرو همزمان نجات بدن …
شروع فصل حساسیت ، عطسه ، آویزانی دماغ ، یادآوری وحشت از شروع درس و مشق،
آنفولانزا ، پنی سیلین و هزاران پدیدهی قشنگ دیگر مبارک باد …
یه دفتر خریدم 11 هزار تومن ، موندم توش بنویسم یا قاب کنم بزنم به دیوار
به بعضی از دوستان هم باید گفت :
تردمیل میخوای چی کار ؟ اعصاب من که هست !
همه نیمه ی گمشده و مکمل شونو پیدا کردن …
فصل دو نفره ها رسید ما هنوز متمم مون رو هم ندیدیم !
به ۳۰ درجه هم راضی شدیم دیگه ! نبود ؟؟؟ یه ۱۰ درجه ؟؟؟
داشتم ماشینو از توی حیاط میبردم بیرون یهو مامان بزرگم از توی بالکن داد زد :
+ ننه نیوفتی تو جوق
- گفتم جوق نه جوب
+ جوب نه جوووووووی
مامان بزرگم
من
لغت نامه دهخدا
بچه خواهرم ۶ سالشه خورده بود زمین گفتم بیا بوسش کنم خوب شه ،
برگشته میگه : نمیخوام ؛
تو زندگی زخم هایى هست که فقط یه نفر خاص باید بوس کنه تا خوب شه !!!
طوری که یه آهنگ آدمو به گذشته برمیگردونه ، ماشین زمان هم نمیتونه اون طوری برگردونه …
فیزیکدانا زیاد زور نزنن …
از اینکه فرزندانم در آینده چه باباى باحالی دارند واقعا بهشون غبطه میخورم !