سهراب گفتی:چشمها را باید شست……شستم ولی !……… گفتی: جور دیگر باید دید…….دیدم ولی !………….. گفتی زیر باران باید رفت……..رفتم ولی !…………. او نه چشمهای خیس و شسته ام را..نه نگاه دیگرم را…هیچ کدام را ندید !!!! فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت: ” دیوانه باران ندیده !!